امروز: چهارشنبه 5 دی 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
بلوک کد اختصاصی

خاتمیت و مهدویت

خاتمیت و مهدویتدسته: معارف اسلامی
بازدید: 54 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 158 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 236

مفهوم خاتمیت یكی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است و خاتم به فتح تا یا به كسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می كردند جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نا

قیمت فایل فقط 7,900 تومان

خرید

خاتمیت و مهدویت

مفهوم خاتمیت :

یكی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به كسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می كردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر كه مسلمان است، می داند كه پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

1- دین اسلام با فطرات انسانها كاملاً مطابق است.

2ـ دین اسلام  جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مكانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است كه هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است. 

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

1ـ اینكه آن دین نتواند جامعه را اداره كند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا كنید كه مطلبی از دین از او سؤال كنید و او در جواب بماند.

2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است كه اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

3ـ  زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است كه با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور كه به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست كه بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است كه در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اكتفا می كنیم.

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یك مساله‏اى‏است كه با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یك شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند كه رمز اینكه یك شریعت تا یك موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا كردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدكه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بكند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یك نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض كردیم كه كسانى كه‏این سؤال را مى‏كنند در واقع دو چیز را با یكدیگر مخلوط مى‏كنند. خیال‏مى‏كنند معناى اینكه مقتضیات زمان تغییر مى‏كند فقط و فقط اینست كه درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى كه اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینكه درجه تمدن تغییر مى‏كند سبب‏نمى‏شود كه قانون حتما تغییر بكند. علت عمده اینكه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏كند، اینست كه در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را كه از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاكه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت كاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى كاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد كه بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند كه بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى كه چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یك سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏كه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به كمك مى‏آید.دیگر لازم نیست كه بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداكثرآن مقدارى كه بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود كه اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى كند. اینجا مساله‏اى هست كه باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بكنم و آن اینست كه یكى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏كه مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شكل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یكى از كارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏كردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است كه در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت كه لازمه طبیعت بشر است كه در هرتعلیمى كه از هر معلمى مى‏گیرد، كم و زیاد كند، نقص و اضافه ایجاد مى‏كندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏كند. این مساله را قرآن كریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن كریم كه آمدتورات و انجیل را نسخ كرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنكه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنكه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست كه در دست این مردم است، این است كه‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم كه در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏كردند ولى چیزى كه تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض كرده بودند، دست برده بودند، یك چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏كند:«ما كان صلوتهم عند البیت الا مكاء و تصدیة‏» (2) ابراهیم نماز را واجب كرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شكل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه كه در نمازهست، نوع اذكار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏كرده بودند كه در زمان نزول قرآن نماز را به شكل سوت‏كشیدن یا كف‏زدن‏درآورده بودند. پس یكى از كارهائى كه هر پیغمبرى مى‏كند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما كان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لكن كان حنیفا مسلما» (3) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را كه ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است كه ما الآن‏داریم. یعنى اینكه ما داریم، همان است منتها كامل شده است و نسخ‏كننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لكم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع كرد براى شما دینى را كه در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیك و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى كه براى شما توصیه شده است، همانست كه به نوح توصیه شده وهمانست كه به تو وحى شده و همانست كه به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه كبر على المشركین ما تدعوهم الیه‏» (4) توصیه شد كه همین دین را اقامه‏بكنید. (یعنى دین همان دین است، یك راه است)تشتت پیدا نكردند مگربعد از آنكه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد كردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد كرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بكنید. مى‏بینید تمام اینها یك دین است، یك ماهیت‏است، یك طریقت است. غرض این جهت است كه یكى از كارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است كه اصل دین از آدم تا خاتم یكى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى كه مى‏آید یكى از كارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏كند حالا اینجا یك سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏كنند خرافات اضافه مى‏كنند؟ مسلم طبیعت‏بشر كه عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف كه مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:

دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند

بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز

اگر اینطور نبود، این همه فرق از كجا پیدا شد؟ معلوم است كه بدعت در دین‏خاتم هم امكان‏پذیر است، چنانكه ما كه شیعه هستیم و اعتقاد داریم به‏وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن، مى‏گوئیم ایشان كه مى‏آیند «یاتی‏بدین جدید» تفسیرش اینست كه آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است كه وقتى اومى‏آید و حقیقت دین جدش را مى‏گوید، به نظر مردم مى‏رسد كه این دین‏غیر از دینى است كه داشته‏اند و حال اینكه اسلام حقیقى همانى است كه آن‏حضرت مى‏آورد. در اخبار و روایات آمده است كه وقتى ایشان مى‏آید خانه‏هائى‏و مساجدى را خراب مى‏كند، كارهائى مى‏كند كه مردم فكر مى‏كننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر كه هر پیغمبر، مصلح دین سابق‏هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت كامل‏حقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مى‏شود؟ اینجا بازدو مطلب است. یك مطلب این است كه در اینكه احتیاج به مصلح و اصلاح‏همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیست‏خود امر به معروف ونهى از منكر اصلاح است. ائمه فرموده‏اند: «و ان لنا فی كل خلف عدولا ینفون‏عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏» در هر زمانى، در هر عصرى افرادى‏هستند كه تحریف غلوكنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را كه هدفشان‏خراب‏كردن دین است اصلاح مى‏كنند. در اینكه احتیاج به اصلاح و مصلح‏هست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است كه در زمان شرایع سابق‏مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏اند كه افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه كنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مى‏آمد و این كار را انجام مى‏داد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است كه مى‏توانند اصلاح بكنند، علاوه براینكه مطابق عقیده ما شیعیان یك ذخیره اصلاحى هم وجود دارد كه‏حضرت حجة بن الحسن است و او هم‏احتیاجى نیست كه به عنوان پیغمبر اصلاح بكند بلكه به عنوان امام. امام‏یعنى كسى كه تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثت‏خوب مى‏داندیعنى پیغمبر آنچه را مى‏دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است‏خالص‏اسلام در دست‏حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده‏است. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را كه از طریق وحى‏به پیغمبر رسیده است بیان مى‏كند. اینجا مطلبى هست كه باید عرض بكنم.یكى از مسائلى كه در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مساله‏احیاء دین است. من یك وقتى در انجمن ماهیانه دینى یك سخنرانى كردم‏تحت عنوان «احیاء فكر دینى‏». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مى‏شود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض كردم‏دین مانند آبى است كه در سرچشمه صاف است، بعد كه در بستر قرارمى‏گیرد، آلودگى پیدا مى‏كند و باید این آلودگیها را پاك كرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افكار كج و معوجى پیدا شده ست‏خوشبختانه از خصوصیات‏دین خاتم است كه مقیاسى در دست ما هست كه اینها را بفهمیم و تشخیص‏بدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرى‏در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فكرى پیدا شده است كه چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‏شودو دین شكل كهنگى و اندراس پیدا مى‏كند احتیاج به یك اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل كه سرویس مى‏شود یاخانه كه سالى یك مرتبه تكانده مى‏شود و مثلا رنگش را عوض مى‏كنند. این‏خاصیت زمان است كه دین را كهنه مى‏كند. گفتند براى این كار خداوند درسر هر چند سال یك نفر را مى‏فرستد كه دین را تجدید بكند چون كهنه‏مى‏شود، گرد و غبار مى‏گیرد و احتیاج به پاك كردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد كه دین را نو بكند. این را من در كتابهائى مى‏دیدم، و دیدم‏كه عده‏اى از علماى ما را در كتابها به نام مجدد اسم مى‏برند مثلا مى‏گویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دین‏است در اول قرن دوازدهم، محقق كركى مجدد دین است در اول قرن‏یازدهم، همینطور گفته‏اند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرن‏چهارم كلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و... مامى‏بینیم علماى ما این مطلب را در كتابهایشان زیاد ذكر مى‏كنند مانند حاجى‏نورى كه در «احوال علما» ذكر كرده است‏یا صاحب كتاب «روضات‏الجنات‏» كه همین مجددها را نام برده است. در وقتى كه مى‏خواستم آن‏سخنرانى «احیاء فكرى دین‏» را انجام بدهم به این فكر افتادم كه این موضوع‏را پیدا بكنم. هر چه جستجو كردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزى‏وجود ندارد و معلوم نیست مدرك این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یك‏حدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان الله‏یبعث لهذه الامة على راس كل مائة من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال كسى را مبعوث مى‏كند تا دین این ملت راتازه بكند. غیر از ابى داود كس دیگرى این روایت را نقل نكرده است. خوب‏حالا چطور شد كه شیعه این را قبول كرده است؟ این روایت از آن روایات‏خوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فكر رفته‏اندو راجع به این موضوع در كتابها زیاد بحث كرده‏اند. مثلا مى‏گویند اینكه‏پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یك نفر مى‏آید كه دین را تجدید بكندآیا او براى تمام شؤون دینى است‏یا اینكه براى هر شانش یك نفر مى‏آید؟مثلا یكى از علما مى‏آید كه در كارهاى علمى اصلاح بكند یكى از خلفا یاسلاطین مى‏آید كه دین را اصلاح كند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى به‏میان آمده است كه وقتى در هر قرنى یكى از علما را مجدد حساب كرده‏اند، براى اینكه خلفا را راضى كنند گفته‏اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى‏یك خلیفه هم مى‏آید كه دین را اصلاح كند) مثلا در اول قرن دوم عمربن‏عبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و... از قرن هفتم به بعد كه‏چهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یك از این مذاهب باید یك مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یك مجدد؟ گفتند براى هر یك از مذاهب یك‏مجدد، به این ترتیب كه سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و... بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث‏شد گفتند مذهب شیعه هم یكى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یكى از مذاهب‏اسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهب‏شیعه چه كسانى مجدد بوده‏اند؟ حساب كردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ كلینى مجدد مذهب شیعه است‏در اول قرن چهارم. این را براى هر مذهبى توسعه دادند و حتى براى سلاطین‏هم در هر صد سال یك مجدد حساب كرده‏اند. این فكر به شیعه سرایت‏كرده است. من كتابها را خیلى گشتم. به نظر من اولین كسى كه این فكر را درشیعه وارد كرد شیخ بهائى بود نه به عنوان اینكه این را یك حقیقت بداند وبگوید كه این حدیث درست است، بلكه در رساله كوچكى كه در «رجال‏»دارد وقتى كه راجع به شیخ كلینى بحث مى‏كند مى‏گوید شیخ كلینى چقدرمرد با عظمتى است كه علماى اهل تسنن او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند.شیخ بهائى یك مرد متبحر بود، از حرفهاى اهل تسنن اطلاعاتى داشت،خواست این را به عنوان فضیلتى از شیخ كلینى ذكر كند نه اینكه این حدیث،حدیث درستى است. گفته است‏شیخ كلینى آنقدر عظمت دارد كه اهل‏تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند. دیگران‏هم كه رجال نوشته‏اند حرف شیخ بهائى را نقل كرده‏اند، كم‏كم خود شیعه‏هم باورش آمده كه این حرف، حرف درستى است. بعد در دوره‏هاى صدسال و دویست‏سال بعد از شیخ بهائى، در قرون دوازدهم و سیزدهم (كه به‏عقیده من ما دوره‏اى منحطتر از این دوقرن نداریم، یعنى اگر بخواهیم بدانیم كه معاریف شیعه و كتابهائى از شیعه‏در چه زمانى از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنى سطحش پائین‏تر بوده‏قرن دوازدهم و سیزدهم است.) افسانه‏سازها این حدیث را به صورت یك‏حدیث واقعى در نظر گرفته و بدون اینكه خودشان بفهمند كه ریشه این‏حدیث كجاست، نشسته‏اند باقى دیگرش را درست كرده‏اند. اهل تسنن تاشیخ كلینى آمده بودند، اینها همینطور آمده‏اند تا رسیده‏اند به اول قرن‏چهاردهم. گفتند میرزاى شیرازى مجدد مذهب شیعه است در اول قرن‏چهاردهم. حالا این مدركش چیست معلوم نیست. از همه مضحكتر اینست‏كه حاج میر ملاهاشم خراسانى در كتاب «منتخب التواریخ‏» همین موضوع‏را نقل كرده است و مجددهاى مذهب شیعه را قرن به قرن ذكر مى‏كند. او هم‏هر چه نگاه مى‏كند مى‏بیند جور در نمى‏آید براى اینكه افرادى بوده‏اند كه واقعامى‏توان اسمشان را مجدد گذاشت از بس كه خدمت كرده‏اند ولى اتفاقا درسر صد سال نبوده‏اند مثل شیخ طوسى. (شاید عالمى پیدا نشود كه به‏اندازه او به شیعه خدمت كرده باشد ولى گناه او این بوده كه در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمى‏شود او را مجدد حساب كرد.) اما عالم دیگرى راكه در درجه بسیار پائینترى است، مجدد حساب كرده‏اند. حاج ملا هاشم‏مثل علماى تسنن گفته است علما حسابشان جدا است‏سلاطین هم‏حسابشان جدا است. مجددها در میان خلفا و سلاطین كیانند؟ تا آنجا كه‏شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته‏اند عمر بن عبدالعزیز و مامون و...از آنجا كه خود شیعه پادشاه داشته است آمده‏اند سراغ پادشاهان شیعه:عضدالدوله دیلمى و... كم‏كم رسیدند به نادرشاه. این مردى كه از كله‏هامناره‏ها مى‏ساخت، شده است مجدد مذهب شیعه! بعد مى‏گوید نادرشاه‏اهمیتش این بود كه سپهسالار خوبى بوده است، یك قلدر بزن بهادر خوبى‏بوده است. تا روزى كه متوجه دشمنان ایران بود خوب كار كرد دشمنان ایران‏را بیرون كرد، هندوستان را فتح كرد، ولى بعد دیگر كارش خونریزى بود، هى‏آدم كشت تا آنجا كه بعضى معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این‏مرد دیوانه مى‏آید مى‏شود مجدد مذهب شیعه! ببینید كار ما به كجا رسیده‏است؟! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است؟ اصطلاحاتى خودش‏وضع كرده بود مثلا مى‏گفت من از فلان جا یك الف مى‏خواهم. دیگر یك‏ذره حساب در كارش نبود كه این الف كه مى‏گوید مساوى مثلا یك كرورتومان است‏یا الف كله آدم؟! مثلا مى‏گفت من از ورامین یك الف‏مى‏خواهم. آخر این ورامین اینقدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره‏اى از چندساله آخر عمر نادر كه به داخل ایران پرداخته بود، اسف‏آورتر وجود ندارد. توجه داشته باشید كه گاهى در این حرفها ریشه‏هائى از مذهبهاى دیگر وجوددارد. اهل مذهبهاى دیگر آمده‏اند معتقدات خودشان را داخل كرده‏اند. این‏فكر كه در هر هزار سال یكبار یك مجدد دین مى‏آید، مربوط به قبل از اسلام‏است. این حرف مال اسلام نیست. باباطاهر مى‏گوید: به هر الفى الف قدى برآید الف قدم كه در الف آمدستم یك فكر در ایران قدیم بوده و مال زردشتیهااست كه هر هزار سال یكبار، مصلحى آید. یك وقت در كتاب زردشتیهاخواندم كه «هوشیدر» لقب آن كسى است كه باید راس هر هزار سال بیاید درایران یك احیائى بكند. در هزاره فردوسى، ملك الشعراء بهار قصیده گفته‏است، مى‏گوید: «این هزاره تو حسنش هوشدر است‏». فردى است كه افكارزردشتى‏گرى را خیلى در ایران رایج كرده است و به قول مرحوم قزوینى باعرب و هر چه كه از ناحیه عرب باشد یعنى اسلام دشمن است. در كتابى كه‏او راجع به زردشتى‏گرى نوشته و دو جلد است، آنجا كه شرح حال یعقوب‏لیث صفارى را ذكر مى‏كند، او را یكى از آن [اشخاصى]كه هزاره را به وجودآورده است، توصیف مى‏كند. بنابر این آن سخن از حرفهاى دروغى است كه‏با روح اسلام جور در نمى‏آید و از ناحیه دیگران آمده است. الان یادم افتادكتاب «فراید» ابوالفضل گلپایگانى مبلغ زبردست بهائیها را مطالعه مى‏كردم،دیدم در آنجا حدیثى را نقل مى‏كند از جلد سیزدهم بحار كه پیغمبر اكرم‏فرمود: «ان صلحت امتی فلها یوم و ان فسدت فلها نصف یوم‏» یعنى اگر امت‏من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیمروز مهلت دارند.بعد مى‏گوید روزى كه پیغمبر بیان كرده همانست كه در قرآنست:«و ان یوما عند ربك كالف سنة مما تعدون‏» (5) یك روز در نزد پروردگار تو مساوى با هزار سال است. پس اینكه پیغمبرفرمود اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشندنیمروز یعنى اگر صالح باشند هزار سال باقى خواهند بود واگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانى كه از آن شیادهاى‏درجه اول است، بعد مى‏گوید این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ براى‏اینكه این امت كه فاسق شد، صالح بود و هزار سال هم بیشتر عمر نكرد زیراتا سنه 260 كه سال رحلت‏حضرت امام حسن عسكرى است، دوره نزول‏وحى است چون ائمه هم همان وحى را بیان مى‏كردند این دوره، به اصطلاح‏همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسكرى باید گفت‏كه عمر امت‏شروع مى‏شود، همان سال، سال تولد امت است. از زمان وفات‏امام حسن عسكرى كه آغاز عمر امت است، از 260 كه هزار سال بگذردچقدر مى‏شود؟ مى‏شود 1260 سال ظهور «باب‏». پس پیغمبر فرمود كه اگرامت من صالح باشد هزار سال عمر مى‏كند یعنى بعد از هزار سال كس‏دیگرى دینى مى‏آورده دین مرا منسوخ مى‏كند، و اگر فاسق باشد 500 سال. براى اینكه این حدیث را پیدا كنم اول خودم «بحار» را گشتم، پیدا نكردم.دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره این حدیث توجیه مى‏كند و مى‏خواهدبه گلپایگانى جواب بدهد. باور كرده كه چنین حدیثى وجود دارد.چون در كتاب گلپایگانى دیده، باور نكرده كه این را گلپایگانى از خودش‏جعل كرده باشد. من هر چه گشتم دیدم چنین چیزى پیدا نمى‏شود. یك‏چیزى دیدم در «بحار» از كعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یك عبارت‏دیگر كه در زمان مهدى (ع)، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهاى خوبى‏باشند هر كدام هزار سال عمر مى‏كنند و اگر آدمهاى بدى باشند پانصد سال.این حدیث را كعب الاحبار گفته و درباره آدمها هم‏گفته است. ابوالفضل گلپایگانى گفته این را پیغمبر گفته است نه كعب الاحبار.از بس این موضوع عجیب بود من به آقاى دكتر توانا كه اطلاعات زیادى‏درباره بهائیها دارند تلفن كردم گفتم یك چنین جریانى است، این كتاب‏ابوالفضل گلپایگانى اینطور مى‏گوید، و كتاب میرزا ابوطالب اینطور مى‏گوید،شما در این زمینه مطالعه دارید، من هر چه در «بحار» گشتم هیچ پیدا نكردم‏به جز همین حدیث. گفت راست مى‏گوئید جز این حدیث كعب الاحبارتمام از مجعولات است. اینها مى‏رساند كه مسامحه‏كارى در كار دین چقدربد است. آن حرف ابوهریره كه در سنن ابى‏داود آمده چه غوغائى در اهل‏تسنن ایجاد كرده، بعد علماى شیعه آن را در كتابهاى خودشان ذكر كردند وبرایش حساب باز كردند و كشیدند به آنجا كه نادر یكى از مجددین مذهب‏شد. اینجا یك شیادى به نام ابوالفضل گلپایگانى شیادى مى‏كند و عالمى‏مثل آقا میرزا ابوطالب باورش مى‏شود كه چنین چیزى وجود دارد نمى‏رود«بحار» را نگاه بكند ببیند در آن هست‏یا نیست. بعد صدها نفر دیگر مى‏آیندكتاب میرزا ابوطالب را مى‏خوانند و این حدیث را قبول مى‏كنند. در دین‏اسلام مصلح هست، ولى به این صورت كه یك اصلاح كلى داریم كه به‏عقیده ما شیعیان مال حضرت حجت است كه مصلح جهانى است. این‏اصلاح، جهانى و عمومى است و ربطى به بحث ما ندارد. و یك اصلاح‏خصوصى است كه مبارزه كردن با بدعتهاى بالخصوصى است. این وظیفه‏همه مردم است و در همه قرنها هم افراد مصلح (به معنى مذكور) پیدامى‏شوند. خداهم شرط نكرده [كه ظهور این افراد] هر 100 سال به 100 سال باشد یادویست‏سال به دویست‏سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به‏هزار سال. هیچ كدام از اینها نیست. در مورد ادیان دیگر پیغمبرى باید مى‏آمدتا دین سابق احیا بشود و این امر جز از راه نبوت امكان نداشت. ولى براى‏احیاى اسلام علاوه بر اصلاحات جزئى، یك اصلاح كلى هم توسط وصى‏پیغمبر صورت مى‏گیرد. این هم یك فصل راجع به خاتمیت.

پى‏نوشتها

1- سوره احزاب، آیه 40 2- سوره انفال، آیه 35 3- سوره آل عمران آیه 67. 4- سوره شورى، آیه 13 5- سوره حج، آیه 47

خاتمیّت پیامبر اسلام

اسلام كاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منكر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات می‏كند.

قرآن می‏فرماید: ما كان محمد ابااحد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبییّن و كان اللّه بكل شیء علیماً (1)محمد (ص) پدر هیچ یك از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.

خاتم (به فتح تا، یا به كسر تا) دلالت بر این می‏كند كه با نبوت مهر خورده و این مهر شكسته نخواهد شد و پیامبر دیگری با شریعتی جدید نخواهد آمد. چنان كه موارد استعمال واژه‏های هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنی مهر كردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معنای چیزی است كه به وسیله آن پایان داده می‏شود و چون خاتم به معنای پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معنای خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحله‏ای فراتر از نبوت است كه با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه می‏یابد.

روایات فراوانی نیز از پیامبر و ائمه وارد شده كه بر همین معنا پافشاری می‏كنند و این كه برخی خاتم را به معنای انگشتر و چیزی كه مایه زینت به حساب آورده‏اند به خاطر همین است كه نقش مهره را بر روی انگشتر هایشان می‏كندند و بوسیله آن نامه‏ها را مهر می‏كردند كه این مهر كردن حكایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل می‏توان پرده از ابهام این واژه برداشت.

1ـ انس می‏گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، می‏فرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع):

ختم محمد(ص) الف نبی و انی ختمت الف وصی...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا علی پایان بخش اولیاء هستی و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصی را پایان بخشیدم.

2ـ پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.

3ـ پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردی است كه خانه‏ای را بنا كرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایی زیباتر از این نیست جز این كه یك خشت آن خالی است «فانا موضع اللبنة، ختم بی الانبیاء»،(4) و من پركننده جای آن خشت خالی هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.

4ـ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارك و تعالی محمّداً الی الجنّ و الانس عامّة و كان خاتم الانبیاء و كان من بعده اثنی عشر الاوصیاء».(5)

5 ـ حقتعالی در خطاب به حضرت زكریّا فرمود: «یا زكریّا قد فعلت ذلك بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبری بعد از او نیست.

6ـ حضرت موسی بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است كه پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسی بن عمران (علیه السلام) انّه اذا كان آخر الزّمان یخرج نبیّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبیّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبری نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنی اسرائیل خارج می‏شوند.

7ـ پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علیّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.

8 ـ امیرالمؤمنین به كرات در جای جای نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح كرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است كه محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:

الف)(رسول اللهّ) فقفّی به الرسل و ختم به الوحی.(8)

ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)

ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)

9ـ حضرت مسیح (علیه السلام) ـ بنا به نقل انجیل یوحنّا ـ فرمود: «انّی سائل ربّی ان یبعث الیكم «فارقلیط» آخر یكون معكم الی الابد و هو یعلّمكم كلّ شی‏ءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم برای شما «فارقلیط» دیگری (یعنی حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید كه تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.

10ـ امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما كان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» می‏فرماید: خاتم النّبییّن یعنی پیامبری بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنی لا نبیّ بعد محمّد».(12)

پرسش هایی درباره خاتمیت

از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایی مطرح بوده كه امروزه نیز احیاناً در قالب‏های نوینی شكل گرفته و پاره‏ای اشكال‏های جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شكل و یا در قالب‏های مدرن‏تری به بازار عرضه خواهد شد.

از این رهگذر ما در این نوشته به بعضی از آن‏ها اشاره كرده و به پاسخ گویی خواهیم پرداخت:

الف) آیا با توجّه به سیر تكاملی بشر، چگونه انسان می‏تواند از رهبری آسمانی محروم باشد؟

ب) آیا قوانین عصر نبوّت می‏توانند در این روزگار جوابگو باشند؟

ج) آیا با قطع شدن وحی و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟

د) حجّیت و ولایت دینی از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ كس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا كه خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر كتب آسمانی به ندرت استدلال‏هایی ، مانند: «لو كان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت می‏شود از این رو شیوه سخن پیامبران این است كه «ما علی الرّسول الاّ البلاغ»(14) كاری جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهی بر عهده پیامبر نیست حتّی «قل هاتوا برهانكم»(15) هم كه می‏گویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمی‏شوند، پیشاپیش برهانشان را باطل می‏دانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نكته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقی پیامبر نزدیك می‏كند، این عنصر ولایت است.

ولایت به معنای این است كه شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزی است كه با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتی در كلام، دلیل می‏آید، رابطه كلام با شخص و شخصیت گوینده قطع می‏شود، از آن پس ما می‏مانیم و دلیلی كه برای سخن آمده است، اگر دلیل قانع كننده باشد مدّعا را می‏پذیریم و اگر نباشد نمی‏پذیریم، دیگر مهم نیست كه استدلال كننده علی (علیه السلام) باشد یا دیگری، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب كرامت آن. 

جهت دریافت فایل خاتمیت و مهدویت لطفا آن را خریداری نمایید

قیمت فایل فقط 7,900 تومان

خرید

برچسب ها : خاتمیت و مهدویت , خاتمیت , مهدویت , معارف , دانلود خاتمیت و مهدویت , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه , خاتمیت و ولایت , خاتم الانبیاء

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر